مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

از وقتی تو اومدی

زردیه لعنتی

سلام جون مامان الان دقیقا سه شنبه 26 آذره و تو یکماه وشش روزته میدونی خیلی نگرانیم چون هنوز چهره خوشگلت زرده نمیدونیم چرا یکشنبه رفتیم پیش دکتر محمدجعفری بعداز 5ساعت انتظار و تویی که تو مطب آروم بودی عزیزم برعکس نی نی هایی که اونجا بودن بالاخره دکتر معاینت کرد و گفت زردیت تا دو ماهگیت برطرف میشه صبحشم از طرف بهداشت زنگ به بابائی زدن و گفتن مشکوک به فابیسم(به قولی بیماری باقلا)هستی و از باقالی و چیزای دیگه باید تا 4ماهگی پرهیز کنی تا آزمایش چهارماهیگ معلوم شه که مبتلایی یا نه. تازه دکتر هم وزنت کرد تو 34 روزگیت 5کیلو 20گرم و قدتم 55 بود ماشالله......... صبح سه شنبه با خاله مهدیه رفتیم بهداشت واسه قدو وزنت کاش نمیرفتیم اونجا بهم...
26 آذر 1392

تولده یک ماهگیت مهر مامان

تولده یک ماهگیت مبارک باشه قشنگ مامان باورم نمیشه که یک ماه به این سرعت گذشت با تمام خستگی ها و بی خوابی ها ولی خیلی شیرینو دوست داشتنی گذشت خدا رو هزار هزار بار شکر که تو خیلی پسره آروم و ساکتی هستی البته  مادر ایران هم خیلی زحمت کشید چون همش لباساتو عوض میکنه میشورتت به خاطره همین هم هست که بیقراری نمیکنی مامان قشنگم.... الان که دارم اینارو واست مینویسم بابائی هنوز نیومده از بانک وقتی که اومد باهم ازت عکس میگیریم و برات میزارم عزیزم...           عکسای یک ماهگیت عزیزم     ...
21 آذر 1392

چقدر دوست داشتن تو شیرینه

بعد از کلی وقت امروز که دقیقا بیست روزت شد اومدم دارم برات می نویسم عزیزه دله مامان... از چی برات بگم که تو بهترین پسر دنیایی تو این بیست روز اصلا ماهارو اذیت نکردی آروم و مهربونو دوست داشتنی همش نگران این بودم یه وقت شبا گریه بد نکنی که بابائی صبح میخواد بره اداره شب نتونه بخوابه خدارو هزار مرتبه شکر که خودش بهمون یه فرشته کامل بهمون هدیه داد. فقط دو روزه که بیقراری میکردی با اینکه مادر جون اینهمه تو رو میشست و تمیزت میکرد چون لباس زیاد تنت می کردیم و شما عرق میکردی تنت جوشای قرمزی زد دیشبم من و تو بابائی برای اولین بار بعد از به دنیا اومدن تو با هم رفتیم دکترو دکترم گفت عرق جوش زده و بهت کرم داد خداروشکر بهتر شدی... ...
10 آذر 1392
1